جدول جو
جدول جو

معنی کتار بن - جستجوی لغت در جدول جو

کتار بن
آرواره ی پایین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی کاغذ به رنگ های مختلف که برای تهیۀ چند نسخه از یک متن بین کاغذهای سفید گذاشته می شود و در این صورت آنچه در کاغذ رویی نوشته شود، به کاغذهای زیرین هم منتقل می شود
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
درخت کاج
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
نکیر. (دهار). زنا. منکر. سیئه. فعل زشت. (شعوری) :
میان باریک و فربه دنبه بی مو
برای کار بد بسیار نیکو.
ابوالمعانی (از شعوری ج 2 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(رِ بِهْ)
کارخوب و بپارسی ترجمه نافله است که به عربی عبادت ناواجب را گویند. (آنندراج) (انجمن آراء) :
چنب سنت و نافله کار به
روا ناروا دان حلال و حرام.
ابونصر فراهی (از آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ بُ)
دهی است جزء دهستان حبله رود بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. واقع در 450هزارگزی طریق سیمین دشت و چهل هزارگزی از طریق امین آباد و جنوب باختر فیروزکوه و چهارهزارگزی شمال ایستگاه سیمین دشت. ناحیه ای است واقع در کوهستان ولی معتدل. دارای 570 تن سکنه میباشد. تاتی، فارسی زبانند. از رود خانه دلیچائی مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، بنشن، میوه جات سردسیری. اهالی به کشاورزی وباغبانی گذران میکنند. از بنای قدیمۀ این ده قلعۀخرابه ای به نام گذرخانی در 26هزارگزی آبادی واقع است. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(پَ /پِ گُ)
فالچی. فال بین. (یادداشت مؤلف). فالگیر. رجوع به فال بین و فالگیر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ خَ)
قداره بند. قمه بند. رجوع به قداره بند شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کاربون. کربن. عنصر الالماس. جسم بسیطی که متبلور و بی شکل بصورت الماس و زغال سنگ در طبیعت یافت میشود، زغال
لغت نامه دهخدا
(رِ زَ)
امر مربوط به زنان، هم آغوشی زن. آرامش با زن:
به کار زنان تیز بودی برش
همی نرم جایی بجستی سرش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تار زن
تصویر تار زن
نوازنده تار (آلت موسیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه زود امور را حل و فصل کند کسی که بسرعت و خوبی کاری را انجام دهد، بر هم زننده کار: (از دو کونم قطع سودا کرد و در خونم نشاند هست تیع غمزه هایت کاربر هم کار ساز) (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کن
تصویر کار کن
آنکه بکار پردازد کسی که کاری ورزد کارگر مقابل کار فرما: (کار کن هست کار فرما نیست) (تاریخ سلاجقه محمد بن ابراهیم)، عامل کار گزار: (تا غایت که ضریبه خراج در ایام عمال و گماشتگان و کار کنان ماکان بن کاکی... بدویست دینار برسید - 3. {عامل موثر، عضو اداره یا موسسه ای عضو (بدین معنی جمع آن (کارکنان) مستعمل است)، دفتر دار جمعیتی که تحت ریاست زمیندار میباشد، مسهل منضج مقابل جوشانده، بادوام: قماش کار کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار تن
تصویر تار تن
جولاهه بافنده، عنکبوت، کرم ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاج بن
تصویر کاج بن
درخت
فرهنگ لغت هوشیار
کاربون، جسم بسیطی که متبلور و بی شکل بصورت الماس و زغال سنگ در طبیعت یافت می شود، کاغذ کپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیر ان
تصویر کتیر ان
کتران قطران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار بند
تصویر کار بند
بکار گیرنده استعمال کننده: (پر اندیشه شد جان پولادوند که آن بند را چون بود کار بند)، عمل کننده اجرا کننده: (اگر پند ما را شوی کار بند همیشه بماند کلاهت بلند)، عامل کار گزار مامور، فرمانبردار مطیع. یا کار بند شدن، اطاعت کردن فرمانبرداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربن
تصویر کاربن
((بُ))
کربن. کاغذ، کاغذی است که یک طرف آن رنگی است و آن را برای کپی برداشتن در هنگام نوشتن مورد استفاده قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین
زیر درخت، در سایه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بهرستاق لاریجان واقع در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
بخشی از آواز و خواندن به اندازه ی یک نفس که به هنگام درخواست
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزار جریب بهشهر، نقطه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتگی عضله، کرخت شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زایمان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع ۴۳۹۲متر در منطقه ی علم کوه کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتع و کشتزاری در نزدیکی شهرستان گرگان، مرتع و کشتزاری
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر کتل
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حوزه ی شهرستان نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خواران
فرهنگ گویش مازندرانی
نام بخشی از زمین های کشاورزی از دهستان دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قسمتی از زمین های کشاورزی دهستان دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی